در این نمایشنامه، «کمیل» کسی است که دوران کودکی خود را با پسری با نام «پردیکان» گذرانده که حال پس از چندین سال که دوباره همدیگر را ملاقات کرده اند، از او خواستگاری میکند. از طرفی ده سال در صومعه بودن و تعلیمات مذهبی به کمیل آموخته که هیچگاه به عشق اعتماد نکند و او همچنین عقیده دارد که باید تمام زندگی خود را وقف خدا کند. در خلال داستان متوجه بیتوجهیهای مکرر کمیل مقابل پردیکان میشویم که عاقبت پردیکان تصمیم به برانگیختن حس حسادت کمیل میگیرد و به «روزت» خواهر ناتنی کمیل پیشنهاد ازدواج می دهد. این غرور بیجا و افراط گرایی کمیل باعث خسارات جبران ناپذیری به خود او، پردیکان و روزت میشود…
دیدگاه خود را بنویسید